کاروان
دیر است گالیا!
در گوش من فسانه دلدادگی مخوان!
دیگر زمن ترانه شوریدگی مخواه!
دیر است گالیا،به ره افتاد کاروان.
عشق من و تو ؟آه....آه
این هم حکایتی است.
اما،در این زمانه که درمانده هر کسی
از بهر نان شب،
دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست.
شاد وشکفته،در شب جشن تولدت
تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک،
امشب هزار دختر همسال تو ،ولی
خوابیده اند،گرسنه ولخت ،زیر خاک
کلمات کلیدی: